آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان جوکستان به نام خدایی که اگر حکم کند همه محکومند
یارو یه تیکه یخ رو گرفته بوده دستش و متفکرانه بهش نگاه میکرده. بهش میگن چیکار میکنی؟ میگه:ازش آب میاد ولی معلوم نیست کجاش سوراخ! چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 11:51 :: نويسنده : samira
چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : samira
به حیف نون ميگن جورابات چرا يكيش قرمزه يكيش آبي؟ ميگه نمي دونم، يه جفت ديگه هم توخونه دارم، همين جوريه! چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : samira
حیف نون می ره یخ بخره، پول کم میاره چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 11:39 :: نويسنده : samira
با بابام تو تاکسی داشتیم میرفتیم یهو بابام دستشو کرد تو جیبش ما هم او مدیم تریپ ور داریم گفتیم “بزار من حساب میکنم”بابام گفت:کی خواست پول بده موبایلم زنگ خورده…اخرشم خودم حساب کردم. چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 11:37 :: نويسنده : samira
دختر خاله ام زنگ زده میگه تمام مشخصات لب تاپ تو بده به من ! میگم برای چی میخوای؟ میگه میخوام یه مدل بالاترش بخرم چشت در بیاد !!! چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : samira
تو در کودکی انقدر مهربان بودی که به گلهای قالی هم اب می دادی البته شاش . جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 20:11 :: نويسنده : samira
به لر میگن چرا پاهات تاول زده ؟ میگه به اندی بگو تا کی باید خوشگلا برقصند . جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 20:7 :: نويسنده : samira
معلم : سارا دو تا موجود زنده ی بی دندان نام ببر ؟ سارا : مادربزرگم و پدربزگم . جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 20:3 :: نويسنده : samira
یه بچه لر از باباش میپرسه : چرا بقیه برای ما جوک می سازند ؟ باباش میگه : برو یه قاشق و قابلمه بیار تا بهت بگم . وقتی می یاره باباش با قاشق می زنه رو قابلمه . پسر میگه : بابا کی در می زنه ؟ باباش میگه برای همین برای ما جوک می سازند . باباهه که حرفش تموم شد میره در را باز می کنه . جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : samira
به شیشه گفتم دوستت دارم شکست . به گل گفتم دوستت دارم پژمرده شد . به دریا گفتم دوستت دارم خشکید . حالا به تو میگم دوستت دارم هوای خودتا داشته باش . جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 10:56 :: نويسنده : samira
پسری به خواستگاری دختر خانمی رفت . دختر از پسر پرسید : شما چگونه پول به دست می اورید ؟ پسر گفت از نوشتن . دختر گفت : یعنی شما کتاب می نویسید ؟ پسر گفت نه . دختر گفت : شما روز نامه نگارید ؟ پسر گفت نه. دختر گفت : پس شما چگونه پول به دست می ارید ؟ پسر گفت : به پدرم نامه می نویسم و از او درخواست پول می کنم . پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : samira
اصفهانیه اب معدنی میخره به زنش می گه اب بریز توش خیلی غلیظه. پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : samira
به حیف نون می گن اگه تو دریا کوسه دنبالت بذاره چی کار می کنی ؟ میگه میرم رو درخت . می گن مگه تو دریا درخت هست ؟ میگه مجبورم می فهمی مجبورم. چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : samira
ادم خسیسی بچه اش را اورده بود پارک . بچه راه می رفت و خسیس هم سوت می زد . گفتند :چرا سوت می زنی؟ گفت: می خواهم بچه فکر کند برایش کفش سوت سوتکی خریده ام . چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : samira
اولی : اگر گفتی فرق بین کباب کوبیده و معمای ریاضی چیست ؟ دومی : کباب کوبیده هیچ وقت باقی مانده ندارد . چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : samira
پیامک قلمراد به نامزدش: تو خشگلی مثل پری/اما کثافت و خری/ اگرچه تو خیلی خری/همیشه درقلب منی/ دوستت دارم کثافت/ خاک تو سر قیافت چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 9:2 :: نويسنده : samira
به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله کرده..! چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 9:0 :: نويسنده : samira
یادش به خیر زمانی که راهنمایی بودیم یه دبیر داشتیم هر موقع از دست ما عصبانی میشد میگفت: گوساله ها خجالت بکشید من جای پدرتون هستم! چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:58 :: نويسنده : samira
اگه گفتید چجوری یک اصفهانی را شکنجه می دهند ؟ به اصفهانی می گن کوچه بغلی شام می ده . چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : samira
قلقلک لری چیست ؟ عملی وحشیانه که موجب گوز یا فوت فرد میشود. چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:45 :: نويسنده : samira
بچه ي اصفهانیه از باباش سوال مي كنه بابا چرا ما هم مثل مردم با كشتي سفر نمي كنيم؟ باباش ميگه خفه شو شناتو بكن؟! چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:42 :: نويسنده : samira
اصفهانیه خونش آتش ميگيره اس ام اس ميزنه به آتشنشاني ميگه يه خونه آتيش گرفته زنگ بزنيد تا آدرسشو بگم!! چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:41 :: نويسنده : samira
اصفهانیه یه بطری آب معدنی میخره به زنش میگه یه کم آب بهش اضافه کن خیلی غلیظه!! چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:40 :: نويسنده : samira
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:37 :: نويسنده : samira
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : samira
|